بیشترین استفاده از یک وضعیت شغلی بد
مقاله مرتبط:
بیشترین استفاده از یک وضعیت شغلی بد
در این اقتصاد، افراد معدودی به ترک شغل خود فکر میکنند. متأسفانه، این بدان معناست که:
بسیاری از افراد در مشاغلی که دوست ندارند گیر کردهاند.
برای استفاده بیشتر از یک وضعیت شغلی بد سعی کنید از این سه نکته استفاده کنید:
۱) با افراد ارتباط برقرار کنید.
روابط غالباً وضعیت کاری را ایجاد یا ویران میکنند. در خارج از بخش خود و در بالاتر و پایینتر از سطح خود جستجو کنید تا افرادی را پیدا کنید که بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید.
۲) از طنز استفاده کنید.
- اگر در کار خود خوشحال نیستید، روشهایی را برای اضافه کردن طنز به روز خود بیابید.
- طنز سپری شدن زمان را آسان میکند
- و به شما کمک می کند خوشبینی خود را در یک وضعیت شغلی بد حفظ کنید.
۳) به شرایط خود راضی نباشید.
شاید مهمترین مسئله هنگامی که وقت آزاد دارید:
- کار بر روی رزومه،
- به روزرسانی پروفایل LinkedIn
- و بررسی شرایط کاری جدید باشد.
این نکته مدیریتی از «چگونه بهترین استفاده را از بدترین کار ببریم.» توسط steven deMaio اقتباس شده است.
یکی از مهمترین شکایاتی که از افرادی که شغل خود را ترک کردهاند، میشنویم، فضای کاری تحقیرآمیز است که باعث شده آنها شغلشان را ترک کنند. البته افراد به دلایل دیگر هم از کار کنارهگیری میکنند اما وضعیت شغلی بد متداولترین دلیل است.
با این حال اگر ترک شغلی که این احساس را به شما منتقل میکند، گزینه مناسبی نیست، چه کاری باید انجام دهید؟
راههای مقابله با محیط کاری تحقیرآمیز زیاد است، و کسی که بر این شرایط غلبه میکند، شرایط بد خود را تبدیل به یک منبع شادی میکند.
به عنوان مثال، کسل کنندهترین شغلی که من تا به حال داشتهام را در نظر بگیرید:
بایگانی کردن سوابق پزشکی.
بدترین دوره شش هفتهای بود که داشتم.
- به یکی از سالنهای شهر اعزام شدم تا هزاران گواهی فوت را داخل یک اتاق کوچک تاریک بایگانی کنم.
- تهویه وجود داشت، اگرچه چندان خوب نبود.
- و قرار دادن یک فن قدیمی که باعث خنک شدن من شود و گواهینامهها را در حین کار در هوا شناور نکند، کار ساده ای نبود.
- آنچه از کار بدتر بود این بود که کارمندان آن سالن ابتدا من را نادیده میگرفتند. چند روز اول، هنگامی که برای رسیدن به اتاق قبر مانند خود از منطقه آنها عبور میکردم، میشنیدم که جوکهای بدی درباره من میگفتند.
با این حال در وجود مردی که هر روز درِ آن اتاق را برای من باز میکرد، فرصتی را احساس میکردم.
او من را بایگانی کننده صدا میکرد، عنوانی بسیار جذابتر از آنچه که سزاوار آن بودم. هر روز صبح در مورد تاریخچه مرگ در این شهر با او گفتگو میکردم.
با هم مسابقه کوچکی را ترتیب دادیم:
بسته به اینکه آن روز گواهیهای چه سالی را بایگانی میکردم، حدس میزدیم که شایعترین علت مرگ آن روز چه بوده است.
با گذشت زمان، ما بازی را تقریباً بین کل کارکنان گسترش دادیم و همه کارکنان هنگام سفارش دادن ناهار به هر کسی که مسئول آن روز بود، حدس خود را در رابطه با علت مرگ میگفتند. (نباید تکراری میبود)
به عنوان مثال:
«لطفا پنیر کباب شده برای من بگیرید – ذات الریه»
و بعد از آن
- زمانی که برای استراحت از اتاق خود بیرون میآمدم، به جای اینکه مسخره شوم، جوکهای بانمکی میشنیدم.
- در داخل اتاق قبر مانند خودم، دیگر هدف سرگرم کنندهتری داشتم.
- اعلام برنده همیشه جالب بود، مخصوصا اینکه او روز بعد به حساب بازندگان، ناهار رایگان دریافت میکرد.
شغل من در آن تابستان، ممکن است یک سناریوی منحصر به فرد به نظر برسد، اما معتقدم که در هر شرایط سخت و کسل کننده دیگری، سرگرمی یافت میشود.